معنی تلقین کردن

لغت نامه دهخدا

تلقین کردن

تلقین کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) تعلیم کردن و پند دادن. (ناظم الاطباء). چیزی را در ذهن و فکر کسی حقیقت جلوه دادن. کسی را به چیزی معتقد کردن:
بازیگر است این فلک گردان
امروز کرد ملعبه تلقینم.
ناصرخسرو.
مر جان مرا روان مسکین
دانی که چه کرد دوش تلقین.
ناصرخسرو.
این حدیث نبی کند تلقین
و آن علوم وصی کند تکرار.
خاقانی.
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس.
خاقانی.
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآرزوی تو کنم نوحه ٔ تر درگیرم.
خاقانی.
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان می کند تلقین سودا.
خاقانی.
کدامین بدره از ره برده بودت
کدامین دیو تلقین کرده بودت.
نظامی.
زبان سوسن آزاده در حدیث آید
اگر کنم به ثنای تواش سخن تلقین.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
شد قفس چوب نبات ازسخن شیرینم.
صائب (ایضاً).
تتبع سخن کس نکرده ام هرگز
کسی نکرده بمن فن شعر را تلقین.
صائب.
|| آنچه هنگام دفن کردن مرده از اعتقادات دینی بر سر گور او گویند:
میان چاردیواری بخاکش کردم و از خون
سر گورش بیندودم چو تلقین کردم ایمانش.
خاقانی.
رجوع به تلقین گفتن و تلقین شود.


تلقین

تلقین. [ت َ] (ع مص) فهمانیدن و تفهیم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فهمانیدن و سخن فراز زبان کسی دادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی. (ناظم الاطباء). و با لفظ یافتن و کردن و گرفتن و دادن مستعمل. (آنندراج):
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تأویلش
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش.
خاقانی.
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکراربود.
سعدی (بوستان).
تلقین درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم حکایتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
- تلقین میت. رجوع به تلقین کردن و تلقین گفتن شود.
- تلقین نفس، اصطلاحی است درمعرفهالنفس و آن چنان است که بکمک اراده بر ضعفی روانی یا تردیدی باطنی غلبه کنند و آن ضعف یا تردید رابر اثر تعلیم و پند دادن بخود و تکرار در آن زایل سازند و بالعکس.


تلقین گفتن

تلقین گفتن. [ت َ گ ُ ت َ] (مص مرکب) آنچه پس از دفن کردن مرده از مسائل دینی در سر گور او گویند. (ناظم الاطباء). تلقین کردن. رجوع به تلقین و ماده ٔ قبل شود.


تلقین دادن

تلقین دادن. [ت َ دَ] (مص مرکب) تلقین کردن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). تعلیم دادن. تفهیم کردن:
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم.
حافظ.
رجوع به تلقین و دیگر ترکیبهای آن شود.

فارسی به انگلیسی

تلقین‌ کردن‌

Drum, Impregnate, Inculcate, Indoctrinate, Inseminate, Persuade, Suggest

مترادف و متضاد زبان فارسی

تلقین کردن

القا کردن، آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن


تلقین

القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن

فرهنگ فارسی هوشیار

تلقین کردن

(مصدر) در دهان نهادن مطلبی را زبانی گفتن، شخصی را وادار بگفتن زبانی گفتن، اصول ومبانی مذهبی را بمیت هنگام دفن القا کردن.


تلقین

فهماندن و تفهیم کردن تعلیم و تربیت و آموختن و گرفتن سخن از کسی

فارسی به عربی

تلقین کردن

اغرس، اقترح، دس، لقن


تلقین

اقتراح، املاء، تعاطف


خواب در اثر تلقین

تنویم مغناطیسی

حل جدول

فرهنگ معین

تلقین

فهماندن، کسی را وادار به گفتن کلامی کردن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

تلقین

باوراندن اندیشه و طرزفکری خاص به دیگری،
القای شهادتین به کسی که در حال جان دادن است،
(تصوف) آموختن ذکر به مرید تا آن را تکرار کند،
تعلیم، آموختن،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

تلقین کردن

864

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری